ندای اصفهان- مائده شاه نظری (دانش آموخته علوم سیاسی)
تجربه من از دیدار با همسران و مادران شهدایی که میشناسم میگوید اغلب این زنان در روایت از خود، مغلوب روایت غالب و رسمی هستند. بعید است در دیدار اول بتوانید از کلیشهی پرداختن به فرزند یا همسر شهیدشان که اتفاقا معجزههای الهی بر زمین بودهاند! فارغ شان کنید و بخواهید از خودشان بگویند. از رنجی که بردهاند بگویند و تکرار روایت کلیشهایی که همه از بَر هستیم، نباشند. سوژگی خودشان را حفظ کنند و ابژهی شهید مزبورشان نشوند.
برای تبیین این پدیده، میتوان از نظریهای در علوم سیاسی و علوم ارتباطات به اسم مارپیچ سکوت یاد کرد. طبق این نظریه، احساس در اقلیت بودن مانع از بروز و ظهور واقعی افراد میشود و در نتیجه فردِ در اقلیت، برای اخذ تاییدیه عموم، ناخودآگاه روایتی را ارائه میدهد که عموم به آن معتقدند و مایل به شنیدن آن هستند.
اگر به دیدار مادران و همسران شهدا رفته باشید، حتما متوجه شدهاید که بسیار نیاز به روایت شدن دارند، مثلا مدام از شما میخواهند باز هم به آنها سر بزنید، فراموششان نکنید، بعد از دیدار اول پیام میدهند و تماس میگیرند و گلایه میکنند که چرا دیگر مهمان خانهشان نشدید.
علت این میل، بیش از اینکه جایگزین کردن شما به جای شهیدشان و درآمدن از کنج تنهایی باشد؛ (شهیدی که حتما دیگرانی برای جایگزین شدنش وجود داشته اند، مثلا فرزندان دیگر و همسر دیگر و…) ناشی از میل به روایت شدن است. آنها میخواهند خود واقعیشان را نه در کلامشان، بلکه در زندگیشان به شما نشان دهند یا در جلسات بعدی و پس از تعمیق رابطه با شما پردهها را کنار بزنند.
این میل یا نیاز که در سایهی روایتی که جوّ غالب از آنها میخواهد، مستتر شده است و یک خودسانسوری غیر ارادی را کلید زده است.
از شما میخواهند با آنها رفاقت و رفتوآمد بکنید تا خودتان آنها را بین درد و دلها، روایت واقعی را کشف کنید. شاید در این حین بتوانید اعتمادشان را جلب کنید و متقاعدشان کنید که خودشان دست از تحریف واقعیت بردارند و تجربه واقعیشان را برایتان روایت کنند.
روایتهای زنان و مادران و همسران شهدا در جنگ بوسنی هرزگوین را با روایت زنان و مادران و همسران شهدای ما مقایسه کنید تا متوجه سانسوری که گفتم بشوید.
«مارش میرا»، پیادهروی بزرگی که به عنوان نماد نسلکشی در حومه سربرنیتسا برگزار میشود شکل و نمادی زنانه دارد. از مسیری میگذرد که زنان و مردان پس از نسل کشی برای فرار از دشمن طی کردهاند. مردم، گلی دستبافت به سینه خود میآویزند که شامل یازده پر به نشانه یازده زنی است که گرد حلقه سبزی که نماد تابوت شهیدی است، نشستهاند. و به این شکل بُعد زنانه و مردانه جنگ را به هم میآویزند. سپس مسیری که سعی شده به شکل اصیلش حفظ شود را طی میکنند و به روایتگری در مسیر میپردازند.
در پایان مراسم شهدای تازه تفحص شده را به دست مادران یا همسران و دخترانشان میسپارند و مراسمی که زنانگی در آن به نحو احسن روایت شده، پایان مییابد.
ما چطور؟ چقدر ما از نمادهای زنانه برای دفاع مقدس استفاده کردهایم؟
ما هیچ گل یازده پری داریم؟ نمادهای دفاع مقدس ما چفیه و ادوات جنگی و وسایل کاملا مردانه هستند.
فارغ از نمادها به روایتها برمیگردیم. آنقدر روایتهای زنانه از واقعه سربرنیتسا پررنگ است که عبارت مادران سربرنیتسا، خود به یک نماد تبدیل شده است درحالیکه نود درصد قربانیان این نسلکشی مردان بودهاند.
چیزی از همسر شهیدی که بعد از شهادت همسرش با برادر شوهرش ازدواج کرد و آنقدر مورد آزار و خیانت قرار گرفت که در نهایت خودکشی کرد و از دنیا رفت، شنیدهاید؟
یا از مادر شهیدی که همه پسرانش در جبهه بودند و گلوبند کلکته اش را به مسئول ثبت نام داد و گفت در عدم حضور پسرانش مورد خشونت خانگی توسط همسرش قرار میگیرد و میخواهد در ازای این گلوبند فقط یکی از پسرانش را بخرد چه چیزی شنیدهاید؟
یا از همسر فرمانده شهیدی که بعد از ازدواج مجدد فهمیده بود با یک قاچاقچی مواد مخدر ازدواج کرده؟
یا روایت همسر شهیدی که بعد از ازدواج مجدد از دیدار با دختر و پسرش محروم شده بود و مجبور شده بود آنها را رها کند؟
البته اینها و روایات مشابه و بسیاری که شنیده نشدهاند صرفا درمورد زنانی است که ارتباط مستقیم با جبهه نداشتهاند.
چقدر روایت زنانی که روزهای اول در خوزستان مورد تجاوز قرار گرفتند و در گورهای دسته جمعی دفن شدند را شنیدهاید؟ کجای هفته دفاع مقدس به این زنان اختصاص دارد؟
روایت زنانی که مجبور بودند یک وجب پایینتر از خط مقدم، زیر تیر و ترکشها زندگی کنند تا نزدیک همسرانشان باشند را چقدر شنیده ایم؟
روایت زنهایی که به اراده خودشان خواستند در شرایط جنگی بمانند و کارهایی مثل شناسایی ستون پنجم در شهرها و امدادرسانی را انجام دهند و حتی از حداقل امکانات لازم (مثل امنیت در بین نیروهای خودی، آب، محل امن برای دوش گرفتن و خواب و…) به جهت این تلقی که جنگ جای زنان نیست، محروم بودند را چقدر شنیده ایم؟
روایت کوچ های اجباری، حمل و نقلهای سخت، شرایط زندگی دستهجمعی در کمپهای جنگ زدهها، آوارگی در کوی و برزن، پیادهرویهای طولانی مدت برای یافتن مکانی امن، بیماری های واگیردار و ضعف جسمانی افراد خانواده، بیکاری و فقر، امنیت زنان در مناطق اشغالی، زنان رختشور دوران جنگ، عملیات آب رسانی توسط زنان، امدادگرها و… را چقدر شنیدهایم؟ همانقدر که روایت رزمندگان مرد را شنیدهایم روایت های زنانه را هم شنیدهایم یا نه؟
بعضی از این زنان هم واقعیت را آنگونه که واقعا تجربه کرده بودند، نگفته اند و تصمیم گرفتند که سکوت کنند.
این سکوت شاید ناشی از خجالت یا غیرت و یا حفظ آبرو بوده که منجر به تحریف تاریخ، سرکوب احساسات و اختلال ناقص پس از سوگواری شده است.
همان اندازه که مردان با جنگ مواجهه داشتند، زنان هم داشتهاند. جنگ فقط در خط مقدم نیست و جنگ را مردانه روایت کردن، تحریف و تقلیل جنگ است.
انتهای پیام/